من نژادپرست نیستم ولی تحمل ناپلیها را ندارم. بهنظر من که آنها لیاقت بازیکنی مثل مارادونا را ندارند. میدانید آخر سر چه بلایی سر دیگوی بینوا آمد؟ بعد از آن همه جایزهای که برد، بهش انگ تبانی با کامورا زدند و بعد کشیدنش به تله اعتیاد، تا جایی که علاقهاش به مواد از علاقهاش به توپ پیشی گرفت!
اگر مارادونا برای رم بازی میکرد، میتوانست مرد محترمی بشود، مثل پاپ.
.
.
.
من خیلی این موش و گربهبازیها را بلد نیستم و خیلی زود صبرم تمام میشود. برای همین روراست از او پرسیدم: «ببخشید آمِده، فقط بگو آره یا نه؛ اهل ناپلی؟»
«نه.»
«طرفدار لاتزیویی؟»
«نه.»
آهی از سر آسودگی کشیدم و همانطوری بغلش کردم که طرفدارهای رم بعد از گل پیروزی در وقتهای اضافه همدیگر را بغل میکنند و تصمیم گرفتم آن روز صبحانه را مهمانش کنم.
وقتی خیالم راحت شد که ناپلی یا طرفدار لاتزیو نیست، با او گرم گرفتم و دوست شدیم.
.
.
.
مردم هنوز ماندهاند که چرا رم فقط دوبار قهرمان شده و میلان، اینتر و یوونتوس بیشتر جامهای ایتالیا و خارج از ایتالیا را برده اند. جوابش معلوم است؛ فسااااااد!
این جملات قسمتهایی از کتاب «برخورد تمدنها سر آسانسوری در پیاتزا ویتوریو» بود. کتابی که هفته پیش خواندمش و دوستش داشتم. کتاب البته ابدا فوتبالی نیست و در مورد مهاجرین ساکن در ایتالیاست. در مورد نگاه ایتالیاییها به این مهاجرین. کتاب را یک مهاجر نوشته؛ عماره لخوص الجزایری.
کتاب کوتاه، خوشخوان و روانی است که یک ماجرا را از دید چند نفر روایت میکند. قاعدتا وقتی داستان در رم میگذرد، ارجاعات فوتبالی زیادی هم دارد. جالب اینجاست شخصیت اولی که داستان از زبان آن نقل میشود یک ایرانیست. یک شیرازی. یک پرویزنامی که به ایتالیا مهاجرت کرده اما همچنان دلش با غذاهای ایرانیست و از پیتزا و پاستا بدش میآید!
کتاب به خوبی شما را با مشکلات مهاجرین حاضر در ایتالیا و نگاه سنگین مردم و به خصوص راستگراهای ایتالیایی آشنا میکند. یک جایی هم طعنه میزند که خود ایتالیاییها در یکصدسال گذشته زیاد مهاجرت کردهاند و مثلا در آمریکا به آنها همیشه نگاه منفی و مافیایی وجود داشته ولی حالا حتی آنها هم درحال بازتولید همان نگاه کلیشهای و منفی به مهاجرین سایر کشورها هستند.
اولین نفری باشید که نظر می دهد.