درانتهای شب؛ بهترین سریال ایرانی

در این چند روزی که سریال «در انتهای شب» تمام شده، مطالب زیادی درباره‌اش خوانده‌ام. بیشتر تحسین بوده و تمجید که من هم با آن موافقم. بعضی‌ها هم نوشته‌اند که این سریال اقتباسی بوده از فیلم «صحنه‌هایی از یک ازدواج» اثر برگمان که چندسالی پیش یک مینی‌سریال آمریکایی هم از روی آن ساخته شد و واقعا دلنشین بود.

بدون شک بنظرم آیدا پناهنده و ارسلان امیری، نویسنده‌های سریال که از اتفاق زن و شوهر هم هستند، اگر هم الهامی گرفته باشند بیشتر از مینی سریال آمریکایی بوده. همانقدر که «صحنه‌هایی از یک ازدواج» شبکه اچ‌بی‌او موفق شده بود خوب داستان را مدرن، آمریکایی و به‌روز کند، پناهند و امیری هم به خوبی توانسته‌اند این داستان را ایرانی و بومی کنند.

ما با زن و شوهری طرف هستیم کاملا از طبقه متوسط که همین سریال را برای من جذاب می‌کند. نه خبری از خانه‌های پر زرق و برق اعیانی‌ست و نه خبری از بیقوله‌های حومه تهران. نه مردم همه بنز و بی‌ام‌و دارند و نه همه در به در دنبال مواد هستند که شب را صبح کنند. نمی‌دانم چرا فیلم‌ها و سریال‌های یکی دو دهه اخیر ایران همه یا در طبقه خیلی فرداست جامعه یا در طبقات بسیار فرودست رخ می‌دهد. طبقه متوسط شهری به طور کلی حذف شده. آنهایی که می‌توانند خانه‌ای متوسط در مرکز شهر یا یک منطقه آبرومند اجاره کنند. یا نه بروند در یک منطقه/شهر جدید خانه‌ای قسطی بخرند.

نمی‌خواهم بگویم افراد پولدار که برای خودشان دارودسته تشکیل داده‌اند و بادی‌گارد دارن وجود ندارد. اصلا هم منکر مشکلات حاشیه‌نشین‌ها نیستم ولی اصرار به نشان ندادن طبقه متوسط شهری که شاید فربه‌ترین طبقه اجتماعی در ایران یا دست‌کم یکی از بزرگ‌ترین طبقه‌های اجتماعی در ایران است را هم نمی‌توانم هضم کنم.

بنظرم راز پرفروش شدن فیلم‌های اصغر فرهادی هم همین بود که داستان در طبقه متوسط شهری می‌گذشت. نمی‌دانم شایدم چون خودم را از این طبقه می‌دانم، انتظارم از سینما بالاتر از این حرف‌هاست.

خلاصه «در انتهای شب» را دوست داشتم. واقعیتش را بخواهید حتی بیشتر از «پوست شیر». بله پوست شیر به دلیل ماهیت هیجان‌انگیزترش، آدم را جون به لب می‌کرد تا روز پخشش فرا برسد. در انتهای شب اینطوری نبود که اینقدر درگیرت کند. ولی داستانش واقعی‌تر بود. ملموس‌تر بود. با اینکه به یک مشکل کلیشه‌ای(مشکلات زن و شوهری) اشاره داشت ولی نگاهش به موضوع کاملا متفاوت بود.

زن و شوهر قصه، همدیگر را دوست داشتند ولی به قول سریال آمریکایی، با اینکه هردو باسواد بودند و تحصیل کرده، «سواد رابطه» نداشتند.

جایی در نقد سریال صحنه‌هایی از یک ازدواج خوانده بودم: «اگر در روابط عاطفی مثل یک سنگ‌تراش ماهر به دنبال تغییر طرف مقابل و ساخت یک مجسمه‌ی بی‌عیب و نقص نباشیم و در عوض او را همان‌طوری که هست بپذیریم، می‌توانیم ورژن دوست‌داشتنی‌تری از او را ببینیم.»

بنظرم حرف کلیدی سریال «در انتهای شب» هم شاید همین بود.

اولین نفری باشید که نظر می دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *