مارادونا؛ نبوغی که به تباهی رسید

آدم‌ها عادت دارند از اسطوره‌های‌شان چهره‌ای بدون اشتباه و مقدس بسازند و آنها را تقدیس کنند. بعد هم لابد در مقایسه خودشان و اسطوره‌شان حس می‌کنند چقدر کم هستند و حسرت می‌خورند اما مارادونا از جهات بسیاری یکی بود مثل سایر آدم‌ها. مثل آدم‌هایی که دوستش داشتند. اشتباه می‌کرد و همیشه راه راست را نمی‌رفت. خیلی از آنهایی که زندگی خارج از زمین مارادونا را مورد نکوهش قرار می‌دهند، در جمع‌های خودمانی می‌گویند: «دمش گرم اونطور که می‌خواست زندگی کرد».

مارادونا واقعاً هم اونطوری که می‌خواست زندگی کرد. خانواده و دخترانش را دوست داشت. مستندهایش هست که چقدر به آنها عشق می‌ورزد و بعد در همان اثنا هرشب را در نایت‌کلاب‌های ناپل صبح می‌کند. عیاشی‌های او در سن جوانی زبانزد بوده‌اند و همین‌ها وجهه‌ای کاملاً زمینی به او داده بود.

آدم‌ها شخصیت بیرون از زمینش را دوست داشتند چون حس می‌کردند دقیقاً مثل خودشان است.

بگذریم که در سال‌های گذشته این جایز‌الخطا بودن را به دائم‌الخطا بودن تبدیل کرد و آنقدر در خوشگذرانی افراط کرد که رسانه‌های دنیا در تفاهمی نانوشته سعی کردند دیگر خیلی رفتار او را پوشش ندهند تا ذهنیت هواداران پیش از این مخدوش نشود. لابد یادتان هست یک سال پیش چه ویدیویی از دیه‌گو و دوستانش منتشر شد و همه را به این نتیجه رساند که او دارد به خودش ضربه می‌زند. دیگر حتی سرسخت‌ترین هوادارانش هم نمی‌توانستند بگویند «خوش به حالش اونجوری که می‌خواد زندگی می‌کنه». مارادونا داشت خودش را تباه می‌کرد.

تاریخ نشان داده که نبوغ به جنون منتهی می‌شود. سیر زندگی مارادونا شاید برای بعضی‌ها عجیب باشد اما اگر کمی دقیق‌تر به آدم‌های نابغه-به معنای واقعی- تاریخ نگاه کنیم، رگه‌هایی از جنون را در زندگی‌شان می‌بینیم. انگار در این دنیا هرچه‌قدر باهوش‌تر، نابغه‌تر و منحصربه‌فردتر باشی باید مصائب بیشتری تحمل کنی. یک بده‌بستان ماورایی است. باید هزینه نبوغت را پرداخت کنی! و مارادونا این کار را کرد؛ تا قران آخر.

بعد از درگذشت مارادونا، آصف کاپادیا که همین سال گذشته فیلمی مستند از زندگی او را بر پرده برده بود و ساعت‌ها با دیه‌گو مصاحبه کرده بود و فیلم‌های شخصی او را کاویده بود، حرفی درباره‌اش زد که شاید جان کلام درباره مارادونا باشد؛ «او در شهرت خودش زندانی شده بود.»

در جایی خواندم در فیلم تکان‌دهنده «آمادئوس»، که روایتگر سال‌های پایانی زندگی موتزارت است و البته اغراق شده است و سندیت تاریخی ندارد، سالییری، آهنگساز دربار وین، نمی‌تواند درک کند که چرا چنین نبوغی به موتزارت ارزانی شده است. او موتزارت را شایسته چنین ودیعه‌ای نمی‌داند و از این رو به ساختن مسیری دست می‌زند که به مرگ این نابغه موسیقی منتهی می‌شود. نبوغ موتزارت، مرگ غم‌انگیزی را برای او رقم زد. میکل آنژ نیز در سرتاسر زندگی‌اش، در چنگال نبوغ اسیر شده بود و آرزوی مرگ می‌کرد تا رهایی یابد. داستان بتهوون نیز همین گونه بود؛ نبوغ او را به انزوا کشاند. نبوغ رنج می‌آورد و این چیزی است که سالییری از درک آن عاجز بود. او نمی‌دانست این عطیه به کسی بخشیده می‌شود که تاب تحمل رنج ناشی از آن را نیز داشته باشد.

رومن رولان، در کتاب زندگی میکل آنژ می‌نویسد: «هر که از کیفیت نبوغ بی‌خبر است، باید نگاهی به میکل آنژ افکند».

نماد این مسأله در فوتبال قاعدتاً مارادوناست. نبوغ او باعث شهرت، محبوبیت، انزوا و تباهی‌اش شد. حتی شاید دلیل مرگ زودرسش.

اخیراً سریالی در نتفلیکس پخش شد که حالا سایت‌های اشتراک فیلم فارسی هم آن را برای مخاطبان ایرانی به نمایش در‌آورده‌اند. سریالی که رکورد بیننده‌های نتفلیکس را هم شکانده. The Queen Gambit. سریالی درباره یک نابغه شطرنج. سریال با اینکه خیالی است اما به خوبی توانسته مصائب نابغه بودن را نشان دهد. انگار فرقی ندارد در چه حوزه‌ای فعالیت می‌کنی، از یک جایی به بعد اگر خیلی نابغه باشی دنیا تو را به سمت تباهی می‌کشاند!

اولین نفری باشید که نظر می دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *